خانه دل



سلام

امروز یاد یه خاطره افتادم که باعث شد دوباره خودم رو پیدا کنم:
داخل زیارتگاه عباسعلیِ کرمان نشسته بودم که دوتا آدم پاک رَوان(دیوانه) پشت سر هم اومدن داخل اولی که یه کلاه خاکستری سرش بود به دوّمیه گفت:( کفشات رو بُکُن داخل پاکت، بیار تو چون اینجا میبرنش.) دوّمیه گفت:(هی خدا بزرگه.)،اولی یکم فکر کرد و همون دم در گفت:(خدا خیلی بزرگه اما بنده های خدا خیلی بزرگ نیستن.) دومی که کاملا قانع شده بود، دستش رو آورد بالا و گفت:(واقعا درست گفتی.) بعدش بیچاره رفت بیرون و راهش رو کشید و رفت انگار اصلا قصد نشستن نداشته !!! اولی هم خیلی بی تفاوت رفت یه گوشه نشست.
اما من از حرف آن دو نفر به یاد آوردم که من هم بنده ای هستم که زیاد بزرگ نیست ،پس معمولی است اگر یک وقت هایی هم کم بیاورم.

باید به زندگی ادامه داد.


یه زمانی بزرگان عرفان رو به دلیل اینکه حرفی نمیزنن سرزنش میکردم

نمیگم الآن خیلی بزرگ شدم اما الآن به همه اون افراد حق میدم.

هرکه را اسرار حق آموختند /مهر کردند و دهانش دوختند

 

/شعر بالا از مولاناست(البته فکر کنم)

/باید از خودت رد بشی،چون معرفت راحت به دست نمیاد.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نکات و ترفند های شیرینی پزی درب چوبی سفید با قیمت ارزان اجاره خودرو بهمن آبادخبر Erin نجوای قلب شکسته لینک گروه تلگرام،گروه تلگرام،لینک گپ،لینک گروه دوستیابی،گروه چت،لینک گروه چت،لینک کانال تلگرام شارژهمراه اول انواع بذور ایرانی و خارجی 09195284072 ICDST